اما درك زبان قلب، به اين سادگيها هم نيست. مثلاً اگر قلبمان صداي «توپتوپتوپ...» داد، معني و مفهومش اين است كه يكي از بهترين دوستانمان، بعد از مدتها جلوي چشممان ظاهر شده؛ يا اگر سر چهارراه و پشت چراغقرمز، كودكي شاخهگلي به ما تعارف كرد، معني و مفهوم صداي «تق... تق» قلب مهربانمان اين است كه آدم حسابي! اگر گل نميخري، حداقل لبخند بزن!
اما چرا گاهي اوقات ما صداي قلبمان را نميشنويم؟ چرا قلبي كه ذاتاً پر از خير و خوبي است، گاهي بيسر و صدا ميشود و يا صدايش به گوش هوش ما نميرسد.
البته كه رفتارهاي مختلفي در بروز اين بيماري انساني وجود دارند؛ اما در اين مطلب، ما به يكي از شاخصترين اين رفتارها ميپردازيم؛ «پيشداوري» يا همان قضاوت عجولانه»! رفتاري كه اگر عادتمان شد، مثل قيچي، سيم رابط قلب و عقل مباركمان را ميچيند و... خلاص!
- زبان خشونت!
پيشداوري و خشونت، با هم رابطهاي مستقيم دارند. زيرا ذهن كسي كه درگير پيشداوري است، به ديگران برچسب «خوب» يا «بد» ميزند و چون اين باور وجود دارد كه بدها مستحق تنبيهاند، او هم با كساني كه تصور ميكند بد هستند، با خشونت رفتار ميكند.
اصلاً ريشهي بسياري از خشونتها در جهان، چه كلامي و چه فيزيكي، در اين است كه آدمها علت اختلافهايشان را در ديگران تصور ميكنند و هميشه حق را به خودشان ميدهند.
- خودم را نشانه ميروم!
گاهي ما در رفتار با خودمان هم دچار پيشداوري ميشويم. مثلاً سالهاست كه روانشناسان بر اين باورند كه هوش انسان، قابليت تغيير دارد و بخش مهمي از آن، با تلاش يا عوامل محيطي، افزايش يا كاهش مييابد. اما بسياري از نوجوانها، قبل از شروع سال تحصيلي، روي خودشان در برخي دروس، برچسب بيهوشي يا بياستعدادي ميزنند و نسخهي خودشان را در آن درس، تا آخر سال ميپيچند.
- مفهوم پيشداوري؟
هركدام از ما در وجودمان ارزشهايي داريم كه به آنها پايبنديم؛ ارزشها يا قرارومدارهايي شخصي مثل «آزادي»، «صداقت»، «احترام به ديگران» و... ارزشهايي كه با بيشترشدن تجربهي زندگيمان، شايد آنها هم تغيير كنند.
پيشداوري، به اين معني است كه اگر رفتاري از كسي سر بزند كه متناسب و هماهنگ با ارزشهاي زندگي ما نيست، بيبروبرگرد آن رفتار را اشتباه يا بد ميپنداريم. البته اين رفتار وقتي زندگي ما را تيره و تار ميكند كه تصور كنيم ارزشهاي زندگي ما، حق مطلق هستند و به همينخاطر تنها رفتارهايي را از ديگران ميپذيريم كه منطبق با ارزشهاي شخصي ما باشد.
- فقط من ميدانم!
كسي كه در دنياي پيشداوري قدم ميزند، ذهنش پر از كلمات و عبارتهايي است كه ديگران و رفتارشان را طبقهبندي ميكند: خوب و بد، باهوش و كودن، زرنگ و تنبل!
كسي كه دچار اين ويژگي است، بر پايهي تصورات مبهم، ابتدا مشخص ميكند كه اطرافيانش خوب يا بد هستند و پس از انجام اين قضاوت عجولانه، با دوستانش روبهرو ميشود و بر پايهي همان پيشفرض اوليه، با ديگران رفتار ميكند. درواقع او پيشفرضهاي ناآگاهانه را دانستههاي مسلم فرض ميكند و تنها بر پايهي دانستههاي خود، رفتار ديگران را تجزيه و تحليل ميكند.
- صميم قلب!
اگر من اهل پيشداوري باشم، معمولاً دوستانم هم نه از روي ميل و صميم قلب، بلكه از روي ترس، با من رفتار ميكنند. آنها همواره نگرانند كه نكند، رفتارشان با معيارهاي مبهم من هماهنگ نباشد. بهاي گزاف اين رفتار من، داشتن دوستاني است كه صادقانه رفتار نميكنند و مرا از صميم قلب دوست ندارند.
- خاطره
ايدهي فاصلهي زماني!
در سالهاي دور مدرسه، بخشي از هيجان روزهاي اول مهر من، پيداكردن دوستان جديد بود؛ بچههاي ريز و درشتي كه به دلايل مختلف، مدرسهشان را تغيير داده و حالا در سال تحصيلي جديد، سر راه من قرار گرفته بودند.
من جزء معدود بچههايي بودم كه بهسرعت، با اين بچهها گرم ميگرفتم و معمولاً هم در اين ارتباط محبتآميز، موفق بودم. اما خاطرهي ارتباطم با «آرزو» را هيچگاه فراموش نميكنم؛ ارتباطي كه تا ماهها، به در بسته ميخورد.
او با وجود ذات بامحبتش، تقريباً با همهي بچهها، رفتاري خشونتآميز داشت و به همين دليل، حسابي گوشهگير و منزوي شده بود. شايد شاخصترين اخلاق آرزو، برچسبزدن بود؛ پيشداوريها و قضاوتهايي كه دربارهي بچهها و معلمها ميكرد و همكلاسيهايش را حسابي از خودش متنفر كرده بود.
روزهاي اول سال، بغلدستي آرزو بودم. يادم هست وقتي خانم سلطاني، دبير محبوب رياضي كلاس دوم دبيرستان، اولين تكليف وقتگير و سخت را پاي تخته نوشت، ابروهايش را در هم كرد و بدون شناخت از او گفت: «اصلاً درك نميكنه! خيالكرده ما بيكاريم.»
يا اولينباري كه سر ظهر، بهخاطر شوربودن ناهار، غذايم را به او تعارف نكردم، پشتش را به من كرد و بدون بررسي دليل رفتار من، گفت: «خسيس! زورش ميآد تعارف كنه!»
باوجودي كه آرزو، تواناييهاي مختلفي داشت و جزء بهترينهاي كلاس بود، بچهها تحويلش نميگرفتند. حتي من هم بهخاطر رفتارهاي غيرقابل پيشبيني، جرئت نميكردم طرفش بروم. اما يك قرار، آرزو را به صميميترين دوست من تبديل كرد.
مدتي با او قرار گذاشتم بين رفتار من و واكنش خودش، كمي فاصله بيندازد؛ حتي يك دقيقه. آنوقت سعي كند بهدور از پيشداوري و قضاوت عجولانه، رفتار مرا تجزيه و تحليل كند. آرزو، اين رفتار را در برخورد با ديگران هم تجربه كرد و حالا او هم ميتواند محبت حقيقي قلبش را نثار دوستانش كند.
براي تهيهي اين مطلب، از كتاب «ارتباط بدون خشونت، زبان زندگي» نوشتهي «مارشال روزنبرگ» و با ترجمهي «كامران رحيميان» الهام گرفته شده است.
نظر شما